معنی فارسی brackened

B1

تیره و تار شدن، ناشی از سایه یا ابر.

To become darkened or overshadowed.

example
معنی(example):

آسمان در حین نزدیک شدن طوفان تیره شد.

مثال:

The sky brackened as the storm approached.

معنی(example):

درختان ناحیه اطراف خانه را تیره کردند.

مثال:

The trees brackened the area around the house.

معنی فارسی کلمه brackened

: معنی brackened به فارسی

تیره و تار شدن، ناشی از سایه یا ابر.