معنی فارسی bracketted
B1برای قرار دادن یا محصور کردن یک چیز، معمولاً با علامتهای مشخص.
Enclosed or set off by brackets.
- VERB
example
معنی(example):
گزینهها در گزارش در کنار هم قرار داده شدند.
مثال:
The options were bracketted together in the report.
معنی(example):
اعداد در بخشهای مختلف برای وضوح قرار داده شدند.
مثال:
Figures were bracketted in different sections for clarity.
معنی فارسی کلمه bracketted
:
برای قرار دادن یا محصور کردن یک چیز، معمولاً با علامتهای مشخص.