معنی فارسی brainsick

B1

احساس ناخوشی یا آزار عصبی، معمولاً به دلیل فشار یا استرس.

Affected by mental or emotional disturbance.

example
معنی(example):

بعد از تصادف، او احساس بیماری مغزی کرد.

مثال:

After the accident, he felt brainsick.

معنی(example):

فشار کار او را به حالت بیماری مغزی رساند.

مثال:

The pressure of work made her feel brainsick.

معنی فارسی کلمه brainsick

: معنی brainsick به فارسی

احساس ناخوشی یا آزار عصبی، معمولاً به دلیل فشار یا استرس.