معنی فارسی brainsickness

B1

اختلالات روانی یا احساسی که بر تفکر فرد تأثیر می‌گذارد.

A state of mental or emotional disturbance.

example
معنی(example):

بیماری مغزی او را در تمرکز مشکل‌دار کرده بود.

مثال:

Her brainsickness made it difficult to focus.

معنی(example):

بیماری مغزی می‌تواند توانایی تفکر شفاف را تحت تأثیر قرار دهد.

مثال:

Brainsickness can affect one’s ability to think clearly.

معنی فارسی کلمه brainsickness

: معنی brainsickness به فارسی

اختلالات روانی یا احساسی که بر تفکر فرد تأثیر می‌گذارد.