معنی فارسی brattled
B1وضعیتی عاطفی که در آن فرد دچار خشم یا بیتابی میشود.
An emotional state characterized by agitation or distress.
- verb
verb
معنی(verb):
To rattle; to make a scampering noise.
example
معنی(example):
او وقتی اسباببازیش خراب شد، به هم ریخته بود.
مثال:
She was brattled when her toy broke.
معنی(example):
کودک بابت بازی گمشدهاش به هم ریخته بود.
مثال:
The child brattled about his lost game.
معنی فارسی کلمه brattled
:
وضعیتی عاطفی که در آن فرد دچار خشم یا بیتابی میشود.