معنی فارسی brimly
B1شیرین، دلپذیر، به طور خاص وقتی به کلاه اشاره دارد.
Descriptive term related to brims or edges.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
کلاه به طور مناسب بر روی سرش قرار داشت.
مثال:
The hat sat brimly on his head.
معنی(example):
او کلاه لبهدار را برای محافظت از چشمانش تنظیم کرد.
مثال:
She adjusted the brimly cap to shield her eyes.
معنی فارسی کلمه brimly
:
شیرین، دلپذیر، به طور خاص وقتی به کلاه اشاره دارد.