معنی فارسی brimmimg
B1پر شدن تا لبه، اغلب به عنوان توصیف وضعیت اشیاء یا احساسات.
To be filled to the top; overflowing.
- VERB
example
معنی(example):
فنجان پر از قهوه داغ بود.
مثال:
The cup was brimming with hot coffee.
معنی(example):
چشمان او از اشکهای شادی پر شده بود.
مثال:
Her eyes were brimming with tears of joy.
معنی فارسی کلمه brimmimg
:
پر شدن تا لبه، اغلب به عنوان توصیف وضعیت اشیاء یا احساسات.