معنی فارسی brimmingly
B1به طرز دلگرمکنندهای و با حداکثر احساس نشاندهنده وضعیت مثبت.
In a way that is overflowing with emotion or abundance.
- ADVERB
example
معنی(example):
او با شوق به تعریف لبخند زد.
مثال:
He smiled brimmingly at the compliment.
معنی(example):
باغ در بهار به طرز شگفتانگیزی رنگارنگ بود.
مثال:
The garden was brimmingly colorful in spring.
معنی فارسی کلمه brimmingly
:
به طرز دلگرمکنندهای و با حداکثر احساس نشاندهنده وضعیت مثبت.