معنی فارسی brisked

B1 /bɹɪskt/

سریع و با انرژی حرکت کردن یا انجام دادن کاری.

Past tense of brisk; to move or act quickly.

verb
معنی(verb):

(often with "up") To make or become lively; to enliven; to animate.

example
معنی(example):

من در دویدن صبحگاهی ام با سرعت پیش رفتم تا سالم بمانم.

مثال:

I brisked through my morning jog to stay fit.

معنی(example):

او در مسیرش به محل کار، سریع از کنار پارک رد شد.

مثال:

She brisked past the park on her way to work.

معنی فارسی کلمه brisked

: معنی brisked به فارسی

سریع و با انرژی حرکت کردن یا انجام دادن کاری.