معنی فارسی censused
B1شامل عمل سرشماری، به ویژه در زمینه جمعآوری دادهها و اطلاعات آماری.
The past tense of census; having been surveyed or counted.
- VERB
example
معنی(example):
این گروه برای درک نظراتشان در مورد این مسئله سرشماری شد.
مثال:
The group was censused to understand their opinions on the issue.
معنی(example):
آنها هر پنج سال یک بار سرشماری میشدند تا دادههای جمعیتی جمعآوری شود.
مثال:
They were censused every five years to collect demographic data.
معنی فارسی کلمه censused
:
شامل عمل سرشماری، به ویژه در زمینه جمعآوری دادهها و اطلاعات آماری.