معنی فارسی chammying

B1

عمل استفاده از چمی برای خشک کردن و براق کردن یک سطح.

The act of using a chamois to dry or polish a surface.

example
معنی(example):

او بعد از شستن ماشین، آن را چمی می‌کرد.

مثال:

He was chammying the car after washing it.

معنی(example):

چمی کردن به جلوگیری از لکه‌های آب کمک می‌کند.

مثال:

Chammying helps to prevent water spots.

معنی فارسی کلمه chammying

: معنی chammying به فارسی

عمل استفاده از چمی برای خشک کردن و براق کردن یک سطح.