معنی فارسی chiefling
B1رئیس جوان یا نوپا، معمولاً در مسیر رهبری قرار دارد.
A young or junior chief, often in training for leadership.
- NOUN
example
معنی(example):
رئیس جوان مشتاق بود تا تواناییهای رهبری خود را ثابت کند.
مثال:
The chiefling was eager to prove his leadership abilities.
معنی(example):
به عنوان رئیس جوان، باید از بزرگان یاد میگرفت.
مثال:
As a chiefling, he had to learn from the elders.
معنی فارسی کلمه chiefling
:
رئیس جوان یا نوپا، معمولاً در مسیر رهبری قرار دارد.