معنی فارسی chiefless

B1

بدون رئیس یا رهبر، جایی که کسی در مقام رهبری نیست.

Without a chief or leader.

example
معنی(example):

پس از رفتن رهبر، روستا بدون رئیس باقی ماند.

مثال:

The village remained chiefless after the leader's departure.

معنی(example):

در یک جامعه بدون رئیس، تصمیمات به‌طور جمعی گرفته می‌شود.

مثال:

In a chiefless community, decisions are made collectively.

معنی فارسی کلمه chiefless

: معنی chiefless به فارسی

بدون رئیس یا رهبر، جایی که کسی در مقام رهبری نیست.