معنی فارسی chieftess

B2

سرکرده زن؛ زنی که رهبری یک قبیله یا گروه را بر عهده دارد.

A female chief or leader of a tribe.

example
معنی(example):

سرکرده قبیله با حکمت و قدرت خود قبیله‌اش را هدایت کرد.

مثال:

The chieftess led her tribe with wisdom and strength.

معنی(example):

در جوامع باستانی، سرکرده زن معمولاً نقش کلیدی در اتخاذ تصمیمات داشت.

مثال:

In ancient societies, the chieftess often played a key role in decision-making.

معنی فارسی کلمه chieftess

: معنی chieftess به فارسی

سرکرده زن؛ زنی که رهبری یک قبیله یا گروه را بر عهده دارد.