معنی فارسی chiefty

B2

سرکرده گونه؛ به معنای سرپرستی و رهبری به شیوه‌ای مقتدر.

In a manner characteristic of a chief; authoritative.

example
معنی(example):

او به شکلی سرکرده گونه عمل کرد و همه را با اقتدار راهنمایی کرد.

مثال:

He acted in a chiefty manner, guiding everyone with authority.

معنی(example):

طرز رفتار سرکرده گونه او باعث شد که مردم به طور طبیعی از او پیروی کنند.

مثال:

Her chiefty demeanor made people naturally follow her lead.

معنی فارسی کلمه chiefty

: معنی chiefty به فارسی

سرکرده گونه؛ به معنای سرپرستی و رهبری به شیوه‌ای مقتدر.