معنی فارسی chumbled

B1

به معنای خرد کردن یا شکستن چیزی به تکه‌های کوچک.

To break or crumble something into smaller pieces.

verb
معنی(verb):

To peck at or nibble.

example
معنی(example):

کوکی‌ها به تکه‌های کوچک خرد شدند.

مثال:

The cookies were chumbled into pieces.

معنی(example):

او کاغذ را برای بازیافت خرد کرد.

مثال:

He chumbled the paper for recycling.

معنی فارسی کلمه chumbled

: معنی chumbled به فارسی

به معنای خرد کردن یا شکستن چیزی به تکه‌های کوچک.