معنی فارسی chunkily
B1به صورت غیر یکنواخت و زمخت حرکت کردن یا رفتار کردن.
In a way that is rough or bulky, not smooth.
- ADVERB
example
معنی(example):
او با حرکات زمختی در خیابان قدم زد.
مثال:
She walked chunkily down the street.
معنی(example):
او تکههای پازل را به طور زمختی مرتب کرد.
مثال:
He chunkily arranged the pieces of the puzzle.
معنی فارسی کلمه chunkily
:
به صورت غیر یکنواخت و زمخت حرکت کردن یا رفتار کردن.