معنی فارسی churchless

B1

نبودن در یک کلیسا یا جامعه مذهبی.

Without a church or religious community; feeling isolated from one's faith.

example
معنی(example):

پس از جابجایی، به مدت کوتاهی احساس بی‌کلیسایی می‌کرد.

مثال:

After moving, she felt churchless for a while.

معنی(example):

او خودش را بی‌کلیسا توصیف کرد و در جستجوی یک گروه مذهبی جدید بود.

مثال:

He described himself as churchless, searching for a new congregation.

معنی فارسی کلمه churchless

: معنی churchless به فارسی

نبودن در یک کلیسا یا جامعه مذهبی.