معنی فارسی circumsail

B2

به دور چیزی قایق‌سواری کردن، معمولاً به منظور اکتشاف.

To sail around something, typically an island or landmass.

example
معنی(example):

تیم تصمیم گرفت در طول سفر خود به دور جزیره قایق‌سواری کند.

مثال:

The team decided to circumsail the island during their trip.

معنی(example):

آنها برنامه‌ریزی کردند تا به دور خط ساحلی قایق‌سواری کنند.

مثال:

They planned to circumsail the coastline in their boat.

معنی فارسی کلمه circumsail

: معنی circumsail به فارسی

به دور چیزی قایق‌سواری کردن، معمولاً به منظور اکتشاف.