معنی فارسی clanked

B1

صدای فلزی و بلند ناشی از برخورد یا بسته شدن چیزی.

The past tense of clank, indicating a loud metallic sound made during a collision.

verb
معنی(verb):

To make a clanking sound

مثال:

The chains clanked.

معنی(verb):

To cause to sound with a clank.

مثال:

The prisoners clank their chains.

example
معنی(example):

در پشت سر او به شدت بسته شد.

مثال:

The door clanked shut behind him.

معنی(example):

هنگامی که او دور شد، فلز به زمین برخورد کرد و صدای بلندی ایجاد کرد.

مثال:

As he walked away, the metal clanked against the ground.

معنی فارسی کلمه clanked

: معنی clanked به فارسی

صدای فلزی و بلند ناشی از برخورد یا بسته شدن چیزی.