معنی فارسی clingingly
B1به طور وابسته، نشاندهندهی میزان چسبندگی عاطفی یا فیزیکی.
In a manner that demonstrates excessive attachment or dependency.
- ADVERB
example
معنی(example):
کودک در حین راه رفتن به دست مادرش به شکل وابستهای چسبیده بود.
مثال:
The child held his mother's hand clingingly as they walked.
معنی(example):
او به شکل وابستهای صحبت کرد و نیازش به اطمینان را نشان داد.
مثال:
She spoke clingingly, showing her need for reassurance.
معنی فارسی کلمه clingingly
:
به طور وابسته، نشاندهندهی میزان چسبندگی عاطفی یا فیزیکی.