معنی فارسی cludging

B1

فرایند کنار هم قرار دادن اطلاعات یا جزئیات به صورت غیررسمی و بی‌نظم.

The action of putting things together in a way that may seem careless or improvised.

verb
معنی(verb):

To build or use a kludge.

example
معنی(example):

او به خاطر کلودج کردن گزارش‌هایش برای بهتر جلوه دادن شناخته شده است.

مثال:

He is known for cludging his reports to make them look better.

معنی(example):

کمیته زمانی را صرف کلودج کردن پیشنهاد قبل از تحویل کرد.

مثال:

The committee spent time cludging the proposal before submission.

معنی فارسی کلمه cludging

: معنی cludging به فارسی

فرایند کنار هم قرار دادن اطلاعات یا جزئیات به صورت غیررسمی و بی‌نظم.