معنی فارسی clumsiest
B1به معنی بد دست یا ناتوان در حرکات، به طوری که اغلب باعث اشتباه می‌شود.
The most uncoordinated or awkward in movement.
- adjective
Awkward, lacking coordination, not graceful, not dextrous.
He's very clumsy. I wouldn't trust him with carrying the dishes.
Not elegant or well-planned, lacking tact or subtlety.
It is a clumsy solution, but it might work for now.
Awkward or inefficient in use or construction, difficult to handle or manage especially because of shape.
از بین تمام رقصندگان دست و پا چلفتی، او دست و پا چلفتی‌ترین است.
Out of all the clumsy dancers, she is the clumsiest.
او لیز خورد و افتاد؛ واضح بود که او دست و پا چلفتی‌ترین عضو گروه بود.
He stumbled and fell; clearly, he was the clumsiest in the group.
معنی فارسی کلمه clumsiest
:
به معنی بد دست یا ناتوان در حرکات، به طوری که اغلب باعث اشتباه می‌شود.
