معنی فارسی clutterment
B1وضعیت یا حالت شلوغی و بینظمی.
The state of being cluttered; a mess or disarray.
- NOUN
example
معنی(example):
شلوغی گاراژ آن را غیر قابل استفاده کرده بود.
مثال:
The clutterment of the garage made it unusable.
معنی(example):
او تصمیم گرفت با اهدا کردن لباسهای قدیمی شلوغی زندگیاش را کاهش دهد.
مثال:
She decided to reduce the clutterment in her life by donating old clothes.
معنی فارسی کلمه clutterment
:
وضعیت یا حالت شلوغی و بینظمی.