معنی فارسی cogitatingly

B1

در حال تفکر عمیق و پردازش ایده‌ها.

In a manner characterized by deep or serious thought.

example
معنی(example):

او به مشکل با تفکر عمیق نگاه کرد و سعی کرد راه حلی پیدا کند.

مثال:

She stared at the problem cogitatingly, trying to find a solution.

معنی(example):

او به طور عمیق در اتاق قدم می‌زد و در افکارش غرق شده بود.

مثال:

He paced around the room cogitatingly, lost in thought.

معنی فارسی کلمه cogitatingly

: معنی cogitatingly به فارسی

در حال تفکر عمیق و پردازش ایده‌ها.