معنی فارسی cognominally

B1

به شیوه‌ای که به نام‌ها مربوط می‌شود.

In a manner relating to names or naming.

example
معنی(example):

نویسنده به طور قاعده‌ای به شخصیت‌های تاریخی در مقاله‌اش اشاره کرد.

مثال:

The author cognominally referenced historical figures in his article.

معنی(example):

به طور قاعده‌ای، هویت شما می‌تواند تجربیات شما را شکل دهد.

مثال:

Cognominally speaking, your identity can shape your experiences.

معنی فارسی کلمه cognominally

: معنی cognominally به فارسی

به شیوه‌ای که به نام‌ها مربوط می‌شود.