معنی فارسی cognominated

B1

به کار یا روند نام‌گذاری اشاره دارد، به ویژه در زمینه‌های رسمی.

Having been given a specific name or designation.

example
معنی(example):

او به عنوان نماینده گروه نام‌گذاری شد.

مثال:

He was cognominated as the representative of the group.

معنی(example):

پس از جلسه، او به طور رسمی برای این موقعیت نام‌گذاری شد.

مثال:

After the meeting, she was officially cognominated for the position.

معنی فارسی کلمه cognominated

: معنی cognominated به فارسی

به کار یا روند نام‌گذاری اشاره دارد، به ویژه در زمینه‌های رسمی.