معنی فارسی comby
B1ابزاری که برای صاف و منظم کردن چیزها به کار میرود.
A tool or device used to organize or smooth out items or hair.
- NOUN
example
معنی(example):
او موهایش را با یک برس مرتب نگه داشت.
مثال:
She kept her hair tidy with a comby brush.
معنی(example):
میتوانید از یک ابزار مرتبکننده برای سازماندهی اقلام کوچک استفاده کنید.
مثال:
You can use a comby tool for organizing small items.
معنی فارسی کلمه comby
:
ابزاری که برای صاف و منظم کردن چیزها به کار میرود.