معنی فارسی comfortingly

B1

به شیوه‌ای که ایجاد تسلی و راحتی کند؛ با هدف آرامش بخشیدن.

In a manner that provides comfort.

example
معنی(example):

او با لحن آرامی با دوستش صحبت کرد تا او را تسلی دهد.

مثال:

She spoke comfortingly to console her friend.

معنی(example):

موسیقی در پس‌زمینه به شکل آرامش‌بخشی نواخته می‌شد.

مثال:

The music played comfortingly in the background.

معنی فارسی کلمه comfortingly

: معنی comfortingly به فارسی

به شیوه‌ای که ایجاد تسلی و راحتی کند؛ با هدف آرامش بخشیدن.