معنی فارسی commandingly
B2به صورت قاطع و با اقتدار صحبت کردن یا عمل کردن.
In a way that shows authority or power.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور دستوری با تیم در طول جلسه صحبت کرد.
مثال:
She spoke commandingly to the team during the meeting.
معنی(example):
رهبر به طور دستوری دستورالعملهای جدیدی صادر کرد.
مثال:
The leader commandingly issued new guidelines.
معنی فارسی کلمه commandingly
:
به صورت قاطع و با اقتدار صحبت کردن یا عمل کردن.