معنی فارسی commeasure

B1

اندازه‌گیری کردن، برقراری رابطه معینی بین دو یا چند چیز.

To measure in a way that establishes a relationship between elements.

example
معنی(example):

ما باید تلاش‌های خود را برای بهبود فرایند اندازه‌گیری کنیم.

مثال:

We need to commeasure our efforts to improve the process.

معنی(example):

مهم است که پیشرفت در زمانبندی یک پروژه را اندازه‌گیری کنیم.

مثال:

It's important to commeasure progress in a project's timeline.

معنی فارسی کلمه commeasure

: معنی commeasure به فارسی

اندازه‌گیری کردن، برقراری رابطه معینی بین دو یا چند چیز.