معنی فارسی commodation

B2

عمل رفت و آمد منظم، به ویژه بین خانه و محل کار.

The action or process of commuting.

example
معنی(example):

به روزنامه‌نگاری رفت و آمد به محل کار اشاره دارد.

مثال:

The commutation involves traveling back and forth to work.

معنی(example):

این روزنامه‌نگاری امکان برنامه کاری انعطاف‌پذیر را فراهم می‌کند.

مثال:

This commutation allows for a flexible working schedule.

معنی فارسی کلمه commodation

: معنی commodation به فارسی

عمل رفت و آمد منظم، به ویژه بین خانه و محل کار.