معنی فارسی companionless

B1

بدون همراه، حالتی که فرد به تنهایی در یک موقعیت قرار دارد.

Without companionship; alone or without a friend.

example
معنی(example):

پس از جنگ، او خود را در یک سرزمین بیگانه بدون همراه یافت.

مثال:

After the war, he found himself companionless in a foreign land.

معنی(example):

او در شب‌های طولانی زمستان احساس تنهایی می‌کرد.

مثال:

She felt companionless during the long winter nights.

معنی فارسی کلمه companionless

: معنی companionless به فارسی

بدون همراه، حالتی که فرد به تنهایی در یک موقعیت قرار دارد.