معنی فارسی compatriotic

B2

میهن‌پرست، تعهد و علاقه‌مندی به کشور خود.

Relating to the love for one's country; patriotic.

example
معنی(example):

روح میهن‌پرستی او در طول این رویداد درخشید.

مثال:

Her compatriotic spirit shone during the event.

معنی(example):

او احساس پیوند میهن‌پرستانه قوی با همشهریانش دارد.

مثال:

He feels a strong compatriotic bond with his fellow citizens.

معنی فارسی کلمه compatriotic

: معنی compatriotic به فارسی

میهن‌پرست، تعهد و علاقه‌مندی به کشور خود.