معنی فارسی composant

B1

جزء به بخشی از یک کل اطلاق می‌شود که ممکن است خود به خود کار کند یا در مجموع با دیگر اجزا عملکرد بهتری داشته باشد.

A part or component of a larger system or whole.

example
معنی(example):

هر جزء در مکانیزم نقشی حیاتی ایفا می‌کند.

مثال:

Each composant plays a crucial role in the mechanism.

معنی(example):

جزء بهبود کارایی طراحی شده بود.

مثال:

The composant was designed to improve efficiency.

معنی فارسی کلمه composant

: معنی composant به فارسی

جزء به بخشی از یک کل اطلاق می‌شود که ممکن است خود به خود کار کند یا در مجموع با دیگر اجزا عملکرد بهتری داشته باشد.