معنی فارسی compulsative
B2اجباری، به معنای الزامآور یا ضروری.
Relating to an act that is mandatory or enforced.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
این دوره آموزشی برای همه شرکتکنندگان یک عنصر اجباری داشت.
مثال:
The training had a compulsative element for all participants.
معنی(example):
او احساس نیاز اجباری به چک کردن مداوم ایمیلش داشت.
مثال:
He felt a compulsative need to check his email constantly.
معنی فارسی کلمه compulsative
:
اجباری، به معنای الزامآور یا ضروری.