معنی فارسی compulsatively

B2

به‌طور اجباری، به حالی که شخص نمی‌تواند انتخاب کند.

In a manner that is forced or compelled.

example
معنی(example):

او کارهایش را به‌طور اجباری انجام داد و نتوانست آنها را نیمه‌کاره رها کند.

مثال:

She completed her tasks compulsatively, unable to leave them undone.

معنی(example):

او هر هفته به‌طور اجباری فایل‌هایش را سازماندهی می‌کرد.

مثال:

He compulsatively organized his files every week.

معنی فارسی کلمه compulsatively

: معنی compulsatively به فارسی

به‌طور اجباری، به حالی که شخص نمی‌تواند انتخاب کند.