معنی فارسی concomitancy

B2

حالت یا وضعیتی که در آن دو یا چند چیز به صورت همزمان و متصل با یکدیگر وجود دارند.

The simultaneous occurrence or association of multiple factors or conditions.

noun
معنی(noun):

The condition of being concomitant; concomitance

example
معنی(example):

همزمانی عوامل محیطی در مطالعات اقلیمی ضروری است.

مثال:

The concomitancy of environmental factors is essential in climate studies.

معنی(example):

درک همزمانی علائم مختلف می‌تواند در درمان کمک‌کننده باشد.

مثال:

Understanding the concomitancy of various symptoms can aid in treatment.

معنی فارسی کلمه concomitancy

: معنی concomitancy به فارسی

حالت یا وضعیتی که در آن دو یا چند چیز به صورت همزمان و متصل با یکدیگر وجود دارند.