معنی فارسی condignity
B2شایستگی، تناسب و مناسب بودن چیزی، به ویژه در رابطه با پیامدها یا مجازاتها.
The quality of being appropriate or deserved in its intensity or nature.
- NOUN
example
معنی(example):
مجازات از لحاظ شایستگی با جرم متناسب بود.
مثال:
The punishment was of condignity appropriate to the crime.
معنی(example):
در نوشتههایش، او اغلب درباره شایستگی عدالت صحبت میکرد.
مثال:
In his writings, he often spoke about the condignity of justice.
معنی فارسی کلمه condignity
:
شایستگی، تناسب و مناسب بودن چیزی، به ویژه در رابطه با پیامدها یا مجازاتها.