معنی فارسی conglobed

B1

به هم پیوسته، پس از اینکه اجزا به یکدیگر متصل شده‌اند.

Joined together or combined into a single unified entity.

example
معنی(example):

این موجود هم‌گرا ویژگی‌های مختلفی را به نمایش گذاشت.

مثال:

The conglobed entity showcased various features.

معنی(example):

پس از اینکه پروژه هم‌گرا شد، بازخورد مثبتی دریافت کرد.

مثال:

After the project was conglobed, it received positive feedback.

معنی فارسی کلمه conglobed

: معنی conglobed به فارسی

به هم پیوسته، پس از اینکه اجزا به یکدیگر متصل شده‌اند.