معنی فارسی connubiate

B1

ازدواج کردن، پیوستن به یک توافق قانونی و اجتماعی در زندگی مشترک.

To marry or enter into a matrimonial union.

example
معنی(example):

متاهل شدن به معنای ورود به یک ازدواج است.

مثال:

To connubiate means to enter into a marriage.

معنی(example):

پس از چند سال نامزدی، آنها تصمیم گرفتند که ازدواج کنند.

مثال:

They decided to connubiate after several years of dating.

معنی فارسی کلمه connubiate

: معنی connubiate به فارسی

ازدواج کردن، پیوستن به یک توافق قانونی و اجتماعی در زندگی مشترک.