معنی فارسی consistorial
B1وابسته به کنسیتور یا شورای محلی، گاهی اوقات برای گفتگوهای رسمی یا تصمیمگیریها.
Relating to a council, especially one dealing with church or community matters.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
جلسات کنسیتوری به بهبودهای جامعه پرداختند.
مثال:
The consistorial meetings discussed improvements to the community.
معنی(example):
او به کمیته کنسیتوری منصوب شد.
مثال:
He was appointed to the consistorial committee.
معنی فارسی کلمه consistorial
:
وابسته به کنسیتور یا شورای محلی، گاهی اوقات برای گفتگوهای رسمی یا تصمیمگیریها.