معنی فارسی consociating
B1به هم پیوستن، تأسیس روابط و همکاریهای مشترک.
Establishing a connection or collaboration among different groups.
- VERB
example
معنی(example):
به هم پیوستن فرهنگهای مختلف میتواند به تجربیات غنیتری منجر شود.
مثال:
Consociating different cultures can lead to richer experiences.
معنی(example):
آنها در تلاشهای خود برای بهبود خدمات اجتماعی به هم پیوستهاند.
مثال:
They are consociating efforts to improve community services.
معنی فارسی کلمه consociating
:
به هم پیوستن، تأسیس روابط و همکاریهای مشترک.