معنی فارسی consolidationist
B2فردی که از ادغام و تمرکز قدرت در یک سازمان یا دولت حمایت میکند.
An advocate for the merging or centralization of authority or groups.
- NOUN
example
معنی(example):
طرفدار تمرکزگرایی به حمایت از دولت مرکزی قویتر پرداخت.
مثال:
The consolidationist advocated for stronger central governance.
معنی(example):
در سیاست، طرفدار تمرکزگرایی به ادغام گروههای مختلف میپردازد.
مثال:
In politics, a consolidationist promotes the merging of different groups.
معنی فارسی کلمه consolidationist
:
فردی که از ادغام و تمرکز قدرت در یک سازمان یا دولت حمایت میکند.