معنی فارسی consolidative
B2مربوط به ادغام و ترکیب یا ایجاد یک واحد واحد.
Relating to the act of combining or forming a unified whole.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
رویکرد تجمعی به همگرا کردن تیمها کمک کرد.
مثال:
The consolidative approach helped unify the teams.
معنی(example):
استراتژیهای همگرای او در جمعآوری همه افراد موفق بود.
مثال:
Her consolidative strategies were successful in bringing everyone together.
معنی فارسی کلمه consolidative
:
مربوط به ادغام و ترکیب یا ایجاد یک واحد واحد.