معنی فارسی constringed

B1

تنگ شده، وضعیتی که در آن چیزی به خاطر فشار محدود شده باشد.

Drawn together tightly or constricted.

example
معنی(example):

عضلات تنگ شده باعث ناراحتی زیادی شدند.

مثال:

The constringed muscles caused a lot of discomfort.

معنی(example):

او به خاطر بندهای محکم کیف احساس تنگی می‌کرد.

مثال:

He felt constringed by the tight straps of the bag.

معنی فارسی کلمه constringed

: معنی constringed به فارسی

تنگ شده، وضعیتی که در آن چیزی به خاطر فشار محدود شده باشد.