معنی فارسی convolutedness
B2پیچیدگی یک موضوع، استدلال یا ساختار.
The quality of being intricate or complicated.
- NOUN
example
معنی(example):
پیچیدگی استدلال آن را دشوار برای پیگیری کرد.
مثال:
The convolutedness of the argument made it hard to follow.
معنی(example):
او در مورد پیچیدگی خط داستان در فیلم نظر داد.
مثال:
She commented on the convolutedness of the plot in the movie.
معنی فارسی کلمه convolutedness
:
پیچیدگی یک موضوع، استدلال یا ساختار.