معنی فارسی counterprove

B1

عملی که در آن سعی می‌شود تا صحت یک ادعا یا نظریه با شواهد و دلایل مخالف نشان داده شود.

To provide evidence that contradicts a previously made claim or theory.

example
معنی(example):

او سعی کرد با شواهد جدید نظریه را رد کند.

مثال:

He tried to counterprove the theory with new evidence.

معنی(example):

وکیل توانست ادعاهای شاکی را رد کند.

مثال:

The lawyer managed to counterprove the accuser's claims.

معنی فارسی کلمه counterprove

: معنی counterprove به فارسی

عملی که در آن سعی می‌شود تا صحت یک ادعا یا نظریه با شواهد و دلایل مخالف نشان داده شود.