معنی فارسی cravatting

B1

عمل بستن یا تنظیم یک کراوات، به ویژه در یک محیط رسمی.

The act of tying or adjusting a cravat.

example
معنی(example):

او در جلوی آیینه خود را کراواتی می‌کرد.

مثال:

He was cravatting himself in front of the mirror.

معنی(example):

او از کراوات زدن با سبک‌های مختلف لذت می‌برد.

مثال:

She enjoys cravatting with different styles of ties.

معنی فارسی کلمه cravatting

: معنی cravatting به فارسی

عمل بستن یا تنظیم یک کراوات، به ویژه در یک محیط رسمی.