معنی فارسی cripply

B1

به صورت ناتوان، به گونه‌ای که نشانه‌ای از آسیب یا ناتوانی باشد.

In a manner that suggests a lack of mobility or strength, often due to an injury.

example
معنی(example):

او بعد از حادثه به صورت ناتوان راه می‌رفت.

مثال:

He walked cripply after the accident.

معنی(example):

این سگ به دلیل سنش به صورت ناتوان حرکت می کرد.

مثال:

The dog moved cripply due to its old age.

معنی فارسی کلمه cripply

: معنی cripply به فارسی

به صورت ناتوان، به گونه‌ای که نشانه‌ای از آسیب یا ناتوانی باشد.